عاشقان را شیوه ی مستی از شرابی دیگر است جام دلهاشان خماری از تراب حیدر است
در خرابات غمش دردی کشان مدهوش یار بزم رقص غم فروشان را چه سودایی در است
دلی دارم که دائم در هوای یار می باشد
اسیر و مست، بیمار دوای یار می باشد
غنی این باشدم جانا، به درگاهش
چو سرگشته دلم عمریست گدای یار می باشد
ز لطف بیکران دوست هرگز نیابی به
که خوش باشد قرب دوست اندر بلای یار می باشد
چه حسرت می خوری گمنامی و مهجور
خوش آن روزی به دل کو آشنای یار می باشد
هزاران ناز و آواز و نوا آید به گوش اما
چه سودایی به دل کردی، جانم سرسرای یار می باشد
هر آنکس سفره اش رزق حلال و پاک دارد
میان خانه دل بین او همغذای یار می باشد
الهی غفلتم بسیار و ترک معصیت دشوار
هدایت هم فراهم در رضای یار می باشد
دعایم دائما یک خط و انشایم به پایان شد
که بینی این عدم روزی فدای یار می باشد